اختتامیه جشنواره بین‌المللی رسانه و فضای مجازی «سلمان» در مشهد برگزار شد پرویز مسجدی، رمان‌نویس معاصر ایرانی، درگذشت + بیوگرافی تهیه‌کننده «ذهن زیبا»: هنوز خبری از پخش سریال در ماه رمضان نیست دبیر شورای عالی فضای مجازی: در انتقال پیام به مخاطب، نیاز به اراده محکم و شناخت صحیح از مخاطب داریم رئیس شورای اطلاع‌رسانی دولت: انتقال مرجعیت رسانه به خارج، انسجام ملی را تهدید می‌کند بازیگر جوان فیلم «بچه مردم» برنده جایزه قرآنی جشنواره فیلم فجر شد ۶۰۰ محله خراسان رضوی میزبان آثار جشنواره عمار | ادامه نمایش عمومی آثار تا پایان ۱۴۰۳ بازگشت شاهکار‌های سوررئالیستی پس از نیم قرن | نخستین نمایشگاه آثار دالی در هند اولین پردیس تولید محتوای کشور در مشهد ایجاد می‌شود وضعیت کتابخوانی مشهد مطلوب است سومین دوره رویداد فرهنگی «مشهد، شهر کتاب‌خوان‌ها» آغاز شد + فیلم رونمایی از پوستر همایش بزرگداشت عطار در مشهد ویدئو | خاطره مرحوم منوچهر والی زاده از دوبله کارتون «لوک خوش شانس» معتمدی‌زاده: تشکیل فراکسیون رسانه برای حمایت از خبرنگاران ضروری است روایت زندگی و مرگ «متیو پری» در یک مستند بررسی می‌شود لئو روخاس در راه تهران| اجرای دوباره «چوپان تنها» برای مخاطبان ایرانی تقدیر از آثار آسیایی در سی و یکمین جشنواره «وزول» فرانسه منوچهر والی‌زاده، صدای ماندگار دوبله ایران درگذشت (۱ اسفند ۱۴۰۳) صل علی سه‌ترکه، گلوبالی و وطن یادی از دولتمند خالف، خواننده تاجیک | از قفس سینه‌ها همچون آه آمدم
سرخط خبرها

یادی از عمادالدین حسن برقعی، شاعر شهیر مشهدی | صدرنشین بارگاه غزل

  • کد خبر: ۳۱۶۸۸۱
  • ۲۸ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۲۰
یادی از عمادالدین حسن برقعی، شاعر شهیر مشهدی | صدرنشین بارگاه غزل
یادی از عمادالدین حسن برقعی، شاعر شهیر مشهدی که ۲۱ سال پیش در چنین روزی درگذشت.

به گزارش شهرآرانیوز؛ 

آغوش گرم بی‌بی عالم

عماد سیزده‌ساله، سرش را آرام می‌گذارد روی پای بی‌بی‌عالم. بی‌بی‌عالم، حالا تمام دنیای عماد شده. امن‌ترین پناه او در جهانی که با او مهربان نبود. بی‌بی‌عالم با دست‌های حناگذاشته و پیراهن سیاه و موی سپید، تکیه داده به پشتی لاکی‌رنگ کنج اتاق و دارد آرام‌آرام از شقیقه عماد دست می‌کشد تا میانه سرش؛ جایی‌که خاطرات کمی از پدر و مادر عماد را در خود جا داده.

عماد زل‌زده روی آن دو عکس بالای طاقچه. یکی عکس پدرش، سید‌محمدتقی معین‌دفتر و آن یکی مادرش، بی‌بی‌حرمت. دلتنگی عین یک کلاغ سیاه بدخبر، آمده نشسته لب بام خیالش. یک‌لا پیراهن سیاه گشاد به تن کرده و اشکی آرام بی‌اختیار می‌چکد روی دامن بی‌بی‌عالم. 

می‌پرسد: «آن کتاب‌های توی گنجه را پدر نوشته؟» بی‌بی‌عالم لبخندی می‌زند و می‌گوید: «اگر می‌نوشت، از این کتاب‌ها بیشتر می‌شد. ننوشت خدابیامرز. از سر تفنن شعر می‌گفت. هروقت جمع گرمی پا می‌گرفت، می‌زد زیر آواز. بی‌بی‌حرمت با چادر رو سفت می‌کرد که آقا سیدمحمدتقی! اینجا جاش نیست! و بعد ریز‌ریز می‌خندیدند. خدا رحمت کند پدر و مادرت را...» و بعد با گوشه چارقدش، یک قطره اشک درشت را از میان چروک‌های زیر چشم می‌گیرد و آهی بلند می‌کشد. 

عماد‌الدین بلند می‌شود، عکس پدربزرگش، آقا‌سید‌محمد اقتدار‌التولیه را از روی زمین برمی‌دارد، می‌رود سمت طاقچه، می‌ایستد روی پنجه پا و قاب را به‌زحمت می‌گذارد کنار عکس پدر و مادرش. چند‌قدمی عقب‌تر می‌ایستد. هر‌سه دارند توی عکس می‌خندند. عماد، اما بغض‌آلود و دلگیر نگاهشان می‌کند. حتما حالا هر سه کنار هم نشسته‌اند؛ دارند شعر تازه‌ای می‌خوانند و پدر زده زیر آواز. با گلایه برمی‌گردد توی آغوش بی‌بی‌عالم. او تنها کسی است که هنوز عماد و کودکی‌اش را تنها نگذاشته. برایش پدر بوده، مادر بوده، و از حالا به بعد هم مادربزرگ است، هم پدربزرگ. یک غم غریبی روی سینه‌اش سنگینی می‌کند که دلش می‌خواهد شعر شود و بریزد روی کاغذ، شاید کمی آرام بگیرد.

یادی از عمادالدین حسن برقعی، شاعر شهیر مشهدی | صدرنشین بارگاه غزل

غمی که شعر شد

آن آوار فقدان و اندوه و تنهایی دست آخر عماد نوجوان را در آن سن‌و‌سال کم، به شاعری مبتلا کرد. سرودن تنها چاره دل بی‌قرارش بود. آن کسی که اولین‌بار دست‌خط‌هایش را خواند و لبخند زد و تحسین کرد، دایی‌حسنعلی بود. دایی دلسوزی که عماد را مثل بچه‌هاش دوست داشت و در هر حال، هوای او را داشت که یادگار خواهر مرحومش بود.

دایی‌حسنعلی بود که دست عماد را می‌گرفت می‌برد محافل ادبی معتبر شهر. جایی‌که کمال‌الدین اسعد و پروین اعتصامی و ملک‌الشعرای بهار گعده می‌کردند. عمادالدین، سروده‌های‌تر و تازه‌اش را توی جمع مدعیان شعر و ادب قرائت می‌کرد و حضار با شنیدن سروده‌هاش، با لبخندی از سر کنایه، سری تکان می‌دادند که یعنی بعید است این سروده‌ها برای نوجوانی به این قد و قامت باشد. 

پچپچه‌ها که بالا گرفت، دایی‌حسنعلی آستین غیرت بالا زد و یک روز توی یکی از محافل دوستانه، عماد خوش‌قریحه را به چالش بداهه‌سرایی کشاند. آنجا بود که پچپچه‌ها به تشویق‌های بلند و لبخند‌های پررنگ تبدیل شد. عمادالدین، میراث پدرش را به زیبایی در خود پروراند و از غمی بزرگ به شاعری شهیر بدل شد. آن‌قدر که روزی روزگاری، مهدی اخوان‌ثالث در وصف عماد گفت: «او در بارگاه غزل از صدرنشینان است.»

یادی از عمادالدین حسن برقعی، شاعر شهیر مشهدی | صدرنشین بارگاه غزل

ابر سیاه فقدان و تنهایی

سرنوشت عمادالدین، گره کوری با تنهایی و فقدان خورده بود. غم، سرمایه سروده‌هایش بود. سه‌ساله بود مادرش رفت، شش‌ساله بود پدرش رفت، سیزده‌ساله بود پدربزرگ تنهایش گذاشت و بعدتر در اوج جوانی، درست در دل روزگاری که گمان می‌کرد روزگار بنا دارد روی خوشش را نشان او بدهد، پس از ازدواج با زنی که بسیار دوست می‌داشت، به تماشای مرگ نابهنگام همسرش نشست.

بیست‌و‌چهار‌پنج‌ساله بود. یک بیماری سخت، هشت‌ماه پس از وصلت او با همسرش، بار دیگر ابر سیاه مرگ را به زندگی عمادالدین کشانید. باران فراق باریدن گرفت و عمادالدین در‌نهایت بی‌کسی، بی‌آنکه فرزندی از همسرش به یادگار داشته باشد، او را تا مزار ابدی‌اش همراهی کرد. حالا عمادالدین مانده بود و بی‌بی‌عالم که دست‌هاش بیش از گذشته می‌لرزید و پنبه‌زار موهاش، او را به یاد آن ابر سیاه دردآلود می‌انداخت.

نگاه به چشمان بی‌بی‌عالم می‌انداخت و مادرش را تمام‌قد در زلال نگاهش می‌یافت و بی‌بهانه شعرش می‌گرفت: «من دیده‌ام مادرم را/ آن مام محنت‌کشیده// آن زن که در طول یک عمر/ صد زندگی رنج دیده// یک دم نگردیده دلشاد...» عمادالدین بیست‌و‌نه‌ساله بود که بی‌بی‌عالم عکسی شد روی طاقچه، کنار پدر و مادر و پدربزرگ و همسرش. او ماند و یک تنهایی ابدی و انبوه بیت‌های ناگفته.

یادی از عمادالدین حسن برقعی، شاعر شهیر مشهدی | صدرنشین بارگاه غزل

به تخلص «عماد خراسانی»

زندگی، اما هنوز جریان داشت. از عماد عمری دراز مانده بود و تنهایی عمیقی که به او مجال سرودن‌های بسیار می‌داد. شعر، تنها پناه بی‌کسی‌هایش شده بود. شمار ابیات از هزار می‌گذشت و یکی‌یکی موی سرش به سفیدی می‌زد. آن ابتدای راه، مدتی به «شاهین» تخلص کرد.

بعد روزنامه «ایران ما» شعرهایش را با عنوان «عماد مشهدی» چاپ کرد، اما درست در همان ایام که جناب مشیری، مجله روشنفکر را مدیریت می‌کرد، زیر یکی از اشعار عماد نوشت: «عماد خراسانی» و مثل قند در دل عمادالدین برقعی آب شد. بعد از آن، همه او را به عماد خراسانی یاد می‌کردند. شاعری که غزل خوب می‌نوشت و هم‌تراز با شاعرانی، چون شهریار، بر فراز قله‌های ادب فارسی ایستاده بود. عماد خراسانی چیزی بیشتر از سی‌هزار بیت شعر فارسی نوشت. 

از غزل و قصیده گرفته تا قطعه و مثنوی و مسمط. از مضامین عاشقانه تا مضامین فلسفی و اجتماعی توی اشعارش پیدا می‌شد و با وفاداری به ارزش‌های کلاسیک، تعابیر تازه‌ای خلق می‌کرد. تعابیری که از جایی به بعد به مذاق خوانندگان مطرح زمانه‌اش خوش آمد.

شعرهایش از حنجره هنرمندانی، چون محمدرضا شجریان و اکبر گلپایگانی و غلامحسین بنان و عبدالوهاب شهیدی، آواز شد و به گوش جماعت بسیاری رسید. این مابین شاید کمتر‌کسی بداند آن غزل ماندگار و شیرین مشهدی با مطلع «یرگه کار مو و تو دره بالا می‌گیره» از سروده‌های عمادالدین برقعی است. مردی که بسیار سرود و اندک در محافل ادبی به بروز خود و اشعارش نشست. 

خلوت‌گزیده بود و بی‌ادعا. او بعد مرگ همسرش هرگز ازدواج نکرد و تنها اولادش، دیوان ارزشمندی بود که از او به یادگار ماند. عمادالدین حسن برقعی، در ۲۸ بهمن سال‌۱۳۸۲ هشتادو‌دو‌ساله بود که از دنیا رفت و در جوار مقبره‌الشعرای آرامگاه فردوسی به خاک زادگاه خود سپرده شد و به عزیزان سفرکرده‌اش پیوست.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->